-
انتقال به نوشتههای تنهایی
سهشنبه 21 دی 1400 09:12
برای انتقال به نوشتههای تنهایی (paeeez.ir) اینجا کلیک کنید.
-
پایان غم انگیز
سهشنبه 1 فروردین 1385 07:14
وقتی بهش نگاه کردم، سرش رو پایین انداخت، وقتی بهش گفتم دوست دارم، چیزی نگفت، وقتی بهش گفتم عاشقتم، باور نکرد، وقتی بهش گفتم می خوام تا ابد با من بمونی بهانه گرفت، وقتی که بی دلیل گذاشت و رفت هیچی نگفتم... بعد مدتها دوباره پیداش کردم و دنبالش دویدم، اما اون فقط فرار کرد، با التماس گفتم می خوام باهات حرف بزنم، اما گفت...
-
هر آمدن را رفتنی است
سهشنبه 25 بهمن 1384 03:56
هر کسی که منو می خواد، باید لیاقتمو داشته باشه، باید مثل خودم ثروتمند باشه، من برای به دست آوردن این ثروت زحمت کشیدم و خون دل خوردم، به همین خاطر به سادگی به هر بی سر و پایی نمیدمش! ثروت من عشق و ایمان و صداقت و نجابت و سادگی منه، قلب من جواهری درخشان که نذاشتم به پرده گناه سیاه و آلوده بشه، همین نه چیز دیگه! وقتی که...
-
عید سعید فطر مبارک
جمعه 13 آبان 1384 03:45
دوستان صمیمی من سلام، سلامی به گرمی عشق، سلامی به تک تک شما که بهترین دوستان من هستید، دوستانی که شاید ندیده باشمتون و شاید هم هرگز نبینم، اما دلم با دل های بزرگتون پیوندی فراتر از حد تصور داره، هم شما همراهان قدیمی و هم عزیزانی که تازه با دفتر خاطرات من آشنا شدند، و دغدغه فکری من که به راستی عشق یا هوس؟ همونطور که...
-
باران می بارد امشب
دوشنبه 2 آبان 1384 05:15
باران می بارد امشب، دلم غم دارد امشب آرام جان خسته، ره می سپارد امشب در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر بر گردی امشب از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن بسته ای بار سفر را با توای عاشق ترین بد کرده ام من رنگ چشمت رنگ دریاست سینهء من دشت غمهاست یادم آید زیر...
-
گذر روزگار چه می کند با ما
چهارشنبه 13 مهر 1384 04:42
اون قدیما توی یه منطقه مناسب، مثلا سر سبز و خوش آب و هوا یا مناسب برای زراعت و کشت و کار و زندگی، چند تا خونواده دور هم جمع می شدن و خونه های کاهگلی می ساختن، همینطور زیاد و زیاد تر می شدن تا کم کم به روستا تبدیل می شد، روستائی ها به سادگی و بی آلایشی معروف بودن. اون قدیما وقتی که پسره می رفت لب چشمه تا از آب پاک و...
-
عروسک
سهشنبه 29 شهریور 1384 07:15
یه عروسک داشتم که اسمش ستاره بود، ولی مثل ماه می موند، من اون عروسک رو نخریده بودم، پیدا هم نکرده بودمش، از کسی هم نگرفته بودمش، اون عروسک رو خدا به من داده بود، اون عروسک با همه عروسک های دیگه فرق داشت، اون عروسک برای بازی و سر گرمی نبود، برای زندگی کردن و زندگی بخشیدن بود. شبها موقع خواب، جاش روی قلبم بود، باهاش حرف...
-
سلامی دوباره
یکشنبه 20 شهریور 1384 10:35
دوستان عزیز و همراهان همیشگی سلام، سلامی به گرمی خورشید خروشان، واقعا نمی دونم که چطوری باید از این همه لطف و محبت شما تشکر کنم، شمایید که با نظر های پر مهرتون به من امید موندن و نوشتن میدین. بعضی از شما عزیزان میگین که مطالبم خیلی خوبه، خوبی مطالب من از خوبیه خودتون و این شمایید که قدرت خوب نوشتن رو به من میدین. اگر...
-
شاخه گل سرخ
چهارشنبه 9 شهریور 1384 05:13
دوست دارم همونطوری باشم که هستم یه کلبه کوچیک یه گلیم پا خورده یه کوزه آب یه تیکه نون یه روز سبز با روشنایی خورشید یه شب پر ستاره با نور ماه یه کتاب که نشونه خداشناسی باشه یه دفتر خاطرات و ... دوست دارم تو هم همونطوری باشی که هستی هرطور که باشی برام عزیزی نمی تونم وقتی میای سر راهت فرش پهن کنم نمی تونم از چند نفر...
-
محراب عشق
پنجشنبه 27 مرداد 1384 01:23
آنگاه که با نگاه پر از محبت و چشمان اشک آلوده ات به من می نگریستی و با متانتی مملو از شرم حیا نگاه از نگاهم بر می گرفتی و بر زمین می دوختی تمام وجودم سرشار از احساسی آتشین می شد که گویی لطافت متقابل عشقی پاک است که در برابرم می بینم وقتی به یقین رسیدم که سرنوشت جاودانه ای که بارها و بارها وعده داده شده را به لذت های...
-
مناجات
پنجشنبه 13 مرداد 1384 05:40
ای آنکه به وقت شادی یاد تو مرا به اعماق تفکر فرو می برد و شعفی توصیف ناپذیر به جانم می اندازد. ای آنکه یاد تو در لحظه های شوم حجوم غصه ها قلبم را سرشار از آرامش و لطافت و اطمینان می کند. ای آنکه تنها به هنگام نیاز هراسان فریادت میزنم و تو وجودم را از احساسی که گویای بزرگی و عظمت و بخشش است لبریز می کنی. ای آنکه به وقت...
-
بوته ی یاس
یکشنبه 9 مرداد 1384 21:06
روزی مرد با خدایی صاحب دخترکی شد، مرد می گفت که این دختر بعد از من یادگار من است، مدتها گذشت و دخترک بزرگ و بزرگتر شد، دخترک دیگر دخترک نبود، بلکه برای خود بانویی شده بود که وصف مهربانی و زیبایی اش تمام کوچه پس کوچه های شهر را پر کرده بود و هر روز همه کس درباره اش سخن می گفتند، تنها برخی از مردم که می دیدند زیبایی ها...
-
دل گرمی لحظه های سرد
پنجشنبه 30 تیر 1384 02:06
با رویـش این گل دوبـاره، صحرای دل همچون گلستان می شود زمستان قلب سرد من هم این چـنین، همچون بهاران می شود آنگونه که سزاوار است، امشب را تا صبح، دست نیایش به آسمان خواهم برد، آنکس که اکنون مرا به دست فراموشی سپرده را فریاد خواهم کرد و برای شادمانی و جاودانگیش دعا خواهم نمود، سپیده دم این شب برای من بسیار مقدس و گرامی...
-
به عنوان یک دوست
دوشنبه 27 تیر 1384 11:25
چه دوستای خوبی هستیم، چقدر از حال و احوال همدیگه با خبریم، چقدر هوای هم رو داریم و چقدر به همدیگه کمک می کنیم، همین بود؟ یادته گفتم می خوام دوستم باشی، نه GFم، یادته گفتی می خوای دوستت باشم، نه BFت، چی شد پس؟ مگه تو نبودی که می گفتی نگاه من به دوستی دوست داشتنی و متفاوت، می گفتی دوست باشیم با هم که، حرفای دل همدیگه رو...
-
اگر٬ اگر٬ اگر...
یکشنبه 26 تیر 1384 13:44
اگر دروغ رنگ داشت شاید هر روز ده ها رنگین کمان در دهان ما نقش می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیز بود. اگر عشق ارتفاع داشت، من زمین را در زیر پای خود داشتم. اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران می کردند. اگر براستی خواستن توانستن بود محال بود وصال. اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد،...
-
سلامی دوباره
چهارشنبه 15 تیر 1384 09:28
دوست گرامی و همراه همیشگی من سلام: ضمن تشکر مجدد از بازدید های مکرر شما٬ حتی اگر لینک شما در وبلاگ من وجود داره٬ چون همه لینک های قبلی پاک می شوند٬ برای تبادل لینک٬ لطفا تا قبل از یکم مرداد٬ نام و آدرس درست وبلاگتون رو برام کامنت بذارید٬ امیدوارم که شرمندتون نشم! تعداد بازدید کننده های من از مرز 10,000 نفر گذشت در...
-
رقص من و ساز زمونه
یکشنبه 12 تیر 1384 04:53
به چه ساز تو برقصم زمونه زمونه از دست تو دل من چه خونه چه خونه تو دل منو شکستی که رفتی عزیزم تویی که برات می میرم نذار اشک بریزم آخه دنیای منی به کی بگم مال منی آخه دنیای منی تو رو می خوام مال منی آرزوی آخرم بود که با تو بمونم به امید عشقت خوبت بتونم بخونم دل بی قرار من بود که پا روش گذاشتی درد و بلای عشق و تو جونم تو...
-
نوای دلنواز
سهشنبه 31 خرداد 1384 08:30
صدایی از دور دست ها مرا فرا می خواند و با جاذبه ای مهیب به سوی خود می کشد، صدایی نا آشنا اما با احساسی هوس انگیز، چیست؟ باز هم رویایی دیگر؟ رویا کافیست، کمی حقیقت می خواهم، برو ای احساس شیرین وحشتناک، تو هم طنین صدای دختر هرزه ای بیش نیستی!
-
سر سبز ترین
جمعه 6 خرداد 1384 05:10
دیروز آخرین روز بود و امروز اولین روز، همه خاطراتم را به گذشته می سپارم و تنها به لحظه های آتی زندگی ام می اندیشم، یاد تو همچو درختی همیشه سبز با ریشه ای خشکیده در خاطرم خواهد ماند، ولی افسوس از سرشت این درخت بلند و استوار که سایه اش را از رهگذر خسته ای نیمه جان دریغ داشت. تو خاطره ی تلخ دیروز من بودی و من دفتر خاطرات...
-
افکار طوفانی
جمعه 16 اردیبهشت 1384 19:39
به خودش می پیچید، دلش سیاه سیاه شده بود، غمگین غمگین، داشت بلند بلند ناله می کرد، همه صدای ناله هاش رو می شنیدن، ناگهان بغضش رو شکست و شروع کرد به گریه کردن، بد جوری گریه و زاری می کرد، دل منم گرفت، رفتم باهاش هم دردی کنم، خیلی دلداریش دادم، اما فایده نداشت، همینطور اشک می ریخت، منم دیگه نتونستم دردم رو پنهان کنم، منم...
-
چیزی شبیه عشق
شنبه 10 اردیبهشت 1384 02:49
هر بی آشیانه ای چون من، مادام به دنبال جایگاهیست که حافظ قلبش باشد، وهر مخروبه ای را که یافت بی درنگ سر پناه خود سازد...
-
با دل خویش گفتم
جمعه 9 اردیبهشت 1384 08:09
گفتم که با تو باشم، زنده شوم دوباره گفتا چرا که با من، چو باشمی ستاره؟ گفتم که نور عشقت، جان دوباره بخشد گفتا که کوته است آن، دگر باره نتابد گفتم که چرخ گیتی ما را به دامت انداخت گفتا مگو بدین گون، بدان که ساغر انداخت گفتم که آیتی نیست، در شکایتی نیست گفتا مکن گلایه، نور هدایتی نیست
-
چشمانم آری اما قلبم نه
دوشنبه 5 اردیبهشت 1384 06:08
چشمانم ز دور دست ها، آمدنت را به آغوش می کشد، دیدگانم را بر هم می گذارم و گرمای تو را در کنار خویش احساس می کنم، با دستی دست بلورینت را می فشارم و با دست دیگر زلفان سیاهت را زیر و رو می کنم و مادام در آن دو چشم براق، همچو شبی پر ستاره می نگرم، بی درنگ لب بر دو لعل آتشین مینهم، در لحظه ای چند، تمام وجودت را پر از محبت...
-
در سراب جاده ها
جمعه 2 اردیبهشت 1384 06:57
در اعماق قلبم نوایی آشنا زمزمه می کند آن کیست که اینگونه مرا محتاج خود کرده در برق نگاهم چهره ای آشنا موج می زند هرز گاهی دو چشمانم سرابی را با آغوش می کشد و من سرد و بی روح از کنارش می گذرم آن کیست که قلبم در گرو دریای عشقش به جا مانده اینگونه؟ ناگهان پر می کشیم به دنبالش می روم در آسمان ها در جاده های بی سر انجامی...
-
مناجات
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1384 07:09
خداوندا از هیچ یک از بندگانت نه شکایتی بر لب دارم و نه کینه ای در دل، تنها التماس های مرا را برای آنان که چشمان خود را بر روی نقشهای زیبای عظمت و بزرگی تو بسته اند بپذیر، در های بلند رحمت خویش را بر آنان بیشتر بگشای تا شاید که دریچه های کوچک قلب سیاهشان از احساس وجود تو نورانی گردد و نیاز به تو را بیشتر از همیشه در...
-
شکلـات
پنجشنبه 25 فروردین 1384 06:45
با یک شکلات شروع شد، من یک شکلات گذاشتم توی دستش، او یک شکلات گذاشت تو دستم، من بچه بودم، او هم بچه بود، سرم را بالا کردم، سرش را بالا کرد، دید مرا می شناسد، خندیدم، گفت: "دوستیم؟"، گفتم: "دوست دوست"، گفت: "تا کجا؟"، گفتم: "دوستی که ‘تا’ ندارد"، خندید و گفت: "تا مرگ؟"، گفتم: "من که گفتم تا ندارد."، گفت: "باشد تا پس از...
-
که هستم من؟
چهارشنبه 24 فروردین 1384 06:04
بدان سانم که لیلی بود بدان کیشم که مجنون است بدان مانم که عاشق شد بدان باشم که معشوق است بدان هستم که جودی کرد بدان خستم که عودی بست بدان سانم که خود دانم بدان کیشم که از خویشم
-
همیشه عاشق عشقم
سهشنبه 23 فروردین 1384 05:56
تو که منو دوست نداشتی چرا از اولش بهم نگفتی؟ نگو دوستم داری که باورم نمیشه، خوب می دونم که نداری، اگه داشتی چرا توی این دو سال حتی یه بار هم بهم نگفتی، چرا هیچ رفتاری که نشونه ای از عشق و علاقه در اون باشه از خودت نشون ندادی؟ اصلا چرا هر یه ماه یک بار با هم حرف می زدیم، چرا بی دلیل رفتی و شیش ماه ازت خبری نشد و اگه...
-
یه همزبون مهربون
دوشنبه 22 فروردین 1384 08:11
دلم یه همزبون می خواد یه یار مهربون می خواد تو کوچه های بی کسی نفس دوباره جون می خواد کبوتر قشنگ من با من دوباره پر بزن رو لحظه غصه و غم رنگ محبت رو بزن یه چیزیء توی دلم نمی تونم بهت بگم به من بگو که ای خدا باشم تا کی از اون جدا می خواد بازم سفر کنم قصهء تازه سر کنم آره می خواد سفر کنم قصهء عشق و سر کنم
-
سالی نو، افکاری نو
دوشنبه 15 فروردین 1384 07:35
وقتی سال رو تحویل دادن و رفتن، دیگه مثل قدیما عطرشون رو احساس نکردم، گفتم "حول حالنا" اما تغییری در من حاصل نشد، شاید اونی که همه بنده هاش رو دوست داره نمی خواست و من رو دوست نداشت، نمی دونم شاید که خودم نمی خواستم، شاید با خودم عهدی بسته بودم که خبر نداشتم، یا فراموش کرده بودم، ولی در اعماق وجودم بهش آگاه بودم، خلاصه...