عشق یا هوس

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

عشق یا هوس

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

آخرین لحظه های امید

توی این لحظه های آخر سال، آخرین لحظه های امیدواریم رو طی می کنم، من که روزها و ساعت ها و دقیقه ها رو به انتظارش نشستم، این لحظه ها رو هم منتظر می شینم، آخرین قطره های اشکم رو به پای تصویر خیالی اون می ریزم، شاید که قلب مثل سنگش ذوب بشه، شاید که اون غرور احمقانه بشکنه، شاید که باورم کنه، شاید برگرده، می گن برای تغییر سر نوشت یه لحظه کوتاه هم کافیه، اما نه خبری نیست، این لحظه ها هم نمی تونن کاری از پیش ببرن، خیلی تحمل کردم، چون عاشق بودم، خیلی زود جا زد چون عاشق نبود، این رسم عشق نیست، بهتر بگم دارم کم کم نا امید می شم، در نبود کسی اشکم می ریزم که که قلبم رو دزدید، احسایم رو دزدید، وجودم رو درهم شکست و رفت. عشق پاک از جنس شیشهء، اما مثل فولاد می مونه، تا جایی که ممکن مقاومت می کنه، اما وقتی شکست هر ذره از اون یه جایی میفته، دوباره ساختنش تقریبا غیر ممکنه، طاقتم داره تموم میشه، اما این لحظه های آخر رو هم تحمل می کنم، اون که می گفت، سخت ترین چیز دیدن اشک یک مرد، خیلی ساده و با لب خندون داره از کنارش می گذره و از قطره قطره آب شدن لذت می بره، شمارش معکوس رو برای شکستنش شروع کرده و برای دیدن اون  لحظه بی تابی می کنه، بیشتر از این نمی تونم خودم گول بزنم، بیش تر از این نمی تونم محبت رو تو قلبم گسترش بدم، بیش تر از این نمی تونم در مقابل بدی ها دووم بیارم، احساس می کنم تمام وجودم رو داره نفرت پر می کنه، نفرت و دروغ و بدی و پلیدی، افکارم به سوی گذشته ها و تلخی های زندگیم کشیده میشه، سختی های گذشته همه به این لحظه های آخر حجوم آوردن و مثل کرکس های شوم دورم رو احاطه کردن، اما من این لحظه های آخرم دووم میارم و به انتظارش می شینم، شاید که برگرده، اما اگه برنگشت...، اون الآن در سفرهّ و داره از لحظه لحظهء زندگیش لذت می بره٬ اما من احمق دارم انتظار می کشم٬ وقت داره تموم میشه و من دارم به باورم، به دلتنگی و به شکستنم نزدیک تر می شم...

ای کاش، ای کاش، ای کاش

ای کاش در کنار من بودی،
ای کاش که هر سپیده دم
بر لب چشمه ای روان می نشستیم و
از خوبی ها سخن می گفتیم،
ای کاش که تا غروب آفتاب،
در لاله زار های سرخ،
چمنزار های سر سبز،
در زیر آسمان آبی
به همراه نور طلایی خورشید،
دست در دست یکدیگر
به قدم زدن می گذراندیم،
ای کاش که هر شب
همچو ستاره ای درخشان
بر من می تابیدی و
تا صبح جان دوباره ای به من می بخشیدی،
ای کاش هر سپیده دم
به هنگام نماز
در کنار یکدیگر
به راز و نیاز می پرداختیم،
ای کاش که تا غروب آفتاب
همچو نهرهایی پاک و
چشمه هایی روان
به یکدیگر می پیوستیم و
خود را به بیکران های
دریاها می رساندیم،
ای کاش هر شب
با شکستن سکوت یکدیگر
سکوت شب را می شکستیم و
در آسمان ها
فریاد ها بر می آوردیم،
ای کاش که هر روز
به امید فردایی روشن تر از خورشید،
خود را به صبحی دیگر می رساندیم،
اما چه افسوس ها و
ای کاش، ای کاش، ای کاش...

وقتی سکوت نشانه قدرت است

در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، اما در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد. درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد. درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه های بودند. در دهکده ای دور کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت. چندین بار شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند، اما شیوانا دائما" آنها را به صبر و تحمل دعوت می کرد و از شاگردان می خواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند. وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیب های برداشت شده امسال بیشتر از  قبل است و بیم خراب شدن میواه های میرود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیب ها را با خود ببرند و به مردم ده به قیمت بالا بفروشند، در عین حال به شاگردان خود گفت که هر جا رسیدند درسهای رایگان شیوانا را برای مردم ده بازگو کنند و در مورد مسیر تفکر و روش معرفتی شیوانا نیز صحبت کنند. هفته بعد وقتی شاگردان برگشتند با تعجب گفتند که مردم ده نه تنها سیب های برده شده را خریدند بلکه سیب های اضافی را نیز پیش خرید کردند. یکی از شاگردان با حیرت پرسید: "اما استاد سوالی که برای ما پیش آمده این است که چرا مردم آن ده با وجود اینکه سال ها از زبان امین معبدشان بدگویی شیوانا را شنیده بودند ولی تا این حد برای خرید سیب های شیوانا سر و دست می شکستند؟" شیوانا پاسخ داد: جناب کاهن ناخواسته نام شیوانا را در اذهان مردم زنده نگه داشته بود، شما وقتی درباره مطالب معرفتی و درسهای شیوانا برای مردم ده صحبت کردید، آنها چیزی خلاف آنچه از زبان کاهن شنیده بودند را مشاهده کردند، به همین خاطر این تفاوت را به سیب ها هم عمومیت دادند و روی کیفت سیب های شما هم دقیق شدند و عالی بودن آنها را هم تشخیص دادند. ما سود امسال را مدیون بدگویی های آن کاهن بد زبان هستیم. او باعث شد مردم ده با ذوق و شوق و علاقه و کنجکاوی بیشتری به درس های معرفت روی آودند و در عین حال کاهن خود را بهتر بشناسند! پیشنهاد می کنم به او میدان دهید و بگذارید باز هم بدگویی و بد زبانی اش را بیشتر کند. به همین ترتیب همیشه می توان روی مردم این ده به عنوان خریدار های تضمینی میوه های خود حساب کنید. هر وقت فردی مقابل شما قد علم کرد و روی دشمنی با شما اصرار ورزید. اصلا" مقابلش نایستید، به او اجازه دهید تا یکطرفه در میدان دشمنی یکه تازی کند. زمان که بگذرد سکوت باعث محبوب تر شدن شما و دشمنی او باعث شکست خودش می شود. در این حالت همیشه به خود بگویید، قدرت من بیشتر است چرا که او هیچ تاثیری روی من ندارد و من هرگز به او فکر نمی کنم و بر عکس من باعث می شوم تا به طور دائم در ذهن او جولان دهم و او را وادار به واکنش نمایم، این جور مواقع سکوت نشانه قدرت است.

منبع: ماهنامهء موفقیت

صدای باران

پنجره کوچک قلبم باز است و نگاه من به آسمان. دوباره صدای چکیدن اولین قطره های باران را در صحرای سینه ام احساس می کنم، آری این صدای باران است، چه صدای آشنایی، صدایش همچو صدای نازنینی است که روزی پا روی قلبم خواهد گذاشت و در دیوار آشیانهء کوچکم دوباره رنگ و بوی او را خواهد گرفت، آری این صدای باران است، دوست دارم به زیر باران روم و مدتی در آنجا بمانم تا خود از نزدیک شاهد آن باشم که امشب زمین به پای درد دل باران نشست و به صدای گریه ابرها گوش فرا داد، ای کاش می توانستم پرواز کنم و خود را به آسمان برسانم، ای کاش می توانستم میان ستاره ها بالا و پایین روم و دست در دست زیباترین ستاره آسمان به زمین باز گردم و برای همیشه در آنجا بمانم، اما افسوس، افسوس که این خود خواهیست، آیا ستاره که مدتها در آسمان می زیست اکنون می تواند در زمین بماند، هرگز، پس چاره ای نیست جز آنکه اشک شوم و همچو باران از دل ابرها ببارم، شاید که به این بهانه به زمین بازگردم، از میان کوچه های تنهایی که خود را در آنجا یافته ام به خانه برگردم و در کنار شومینه سرد همیشه خاموش، خود را با اشعار بچگانه خویش سر گرم سازم و در خیالم از لب های همیشه سرخش گل بوسه های عشق برچینم، تا بتوانم بمانم و ادامه دهم، لیکن:

دوست داشتن همچون سیب سرخی است با عطر عشق نه رنگ هوس

ما آدما به دنیا میایم تا زندگی کنیم، پاک باشیم و از زندگیمون به نحوه درست لذت ببریم، حالا میخوام بدونم توی یه زندگی پاک چی میتونه لذت بخش تر از داشتن یه دوست خوب باشه، یه دوست با صداقت، البته یه دوست خوب هر کسی می تونه باشه پدر و مادر، خدا، یا حتی مهربونی مثل...

دوست بودن یا دوست داشتن

بازم شما قضاوت کنین، شاید که من اشتباه میکنم، آخه میشه یک نفر کسی رو دوست داشته باشه اما هر شیش ماه یه بار میل دیدنش را پیدا کنه؟ میشه یک نفر کسی رو دوست داشته باشه اما بگه که ازم خبر نگیر بعد خودش هم خبر نگیره، میشه یک نفر کسی رو دوست داشته باشه اما وقتی ناراحتیش رو میبینه به جای این که باهاش هم دردی کنه، تنهاش بذاره و بره، آخه اینه رسم انسانیت، اینه رسم انسانیت که به یه انسان دیگه نه متفاوت بلکه مثل خودت کمک نکنی و بی تفاوت از کنارش بگذری؟ میشه یک نفر کسی رو دوست داشته باشه اما بعد یه مدت طولانی بهش نگه، حتی یه سر سوزن بهش ابراز محبت نکنه، بعدشم با کلی ادعا بگه مگه خودت نمیفهمی که... حتی اینجا هم جملش رو کامل نگه که "مگه خودت نمیفهمی که دوست داشتم"، کلمهء "دوست داشتم" رو نمیتونه به زبون بیاره، چرا٬ چون دوسش نداشته، آهای مردم درسته که میگن دوری و دوستی، ولی به خدا، به پیر، به پیغمبر، اون دوست بودن، نه دوست داشتن، چرا اونای که ادعای بی خودی دارن نمی خوان این چیزا رو بفهمن؟ بین دوست بودن و دوست داشتن یه دنیا فاصلهء، اگه یک نفر کسی رو دوست داشته باشه باید بهش بگه، لازم نیست حتما" زبونی باشه، با یک نگاه عاشقانه هم میشه ابراز محبت کرد، مثل جفت شدن پرنده ها، اگه یک لحظه اونو کنار خودت احساس کنی، مثل دو تا گل سرخ، کافی که فقط یه لحظه باورش کنی، اگه اینجوری نبودی باید بدونی که فقط باهاش دوستی، اما دوسش نداری، اگه اینجوری نبودی و بهش گفتی دوسش داری، از روی عشق نیست از روی هوس. دوست داشتن ها خیلی زیباست، فقط باید درکشون کنی، هم دوستی رو هم زیبایی رو، آدما کی می خواین باور کنین؟

پیش برو

هر آنچه که می شنوی
به نحوی معنایش روشن است
ما همه سرنشینان یک سفینه ایم و به پیش می رویم
از اولین بار که صدای زندگی شنیده شد
تا آخرین صدای انسان در این کره ی خاکی
همیشه سوال این بوده است که
به کجا می رویم؟ به کجا می رویم؟
ادامه بده٬ ادامه بده
روشنایی نقره فام در کنار تو است
بگیر دستی را که راهنمای تو است
تا از این شب به جایی برویم که از آنجا امده ایم
ادامه بده٬ ادامه بده
وقتی برگ های پاییزی به زمین می افتند
و صدایی می شنوی که تو را به دوردست فرا م یخواند
آنگاه هراس مکن٬ به راهت ادامه بده
ادامه بده٬ ادامه بده
عشق دختر زندگی است٬
تسلایی برای مبارزه و تلاش
همیشه در کنار تو است٬
تو را در ادامه ی راه یاری می کند
آه٬ می گویند که ستارگان آسمان
ارواح کسانی هستند که می میرند
آیا زمانی که به مقصدمان می رسیم٬
آنها را دگر بار خواهیم دید؟

(این دفعه سارا ترجمش کرد٬ اگه اشتباه دیگه با خودشه)

منبع: Chris De Burgh

Whatever the words that you hear,
Somehow the meaning is clear,
We're all on the same ship together, moving on,
From the first time that life could be heard,
To the last sounds of men on this earth,
The question is always the same,
Where are we going, where are we going?
Oooh, Carry on, Carry on,
There's a silver light beside you,
Take the hand that's there to guide you
Through this night to where we came from,
Carry on, Carry on,
When the autumn leaves are falling,
And you hear the voices calling you away,
Then do not fear, you'll carry on,
Carry on, Carry on...
Love is the daughter of life, comfort to trouble and strife,
She's always beside you to help you carry on,
Oh they say that the stars in the sky,
Are the souls of the people who die,
Will we meet them again when we reach our destination?
Sratseht rofesruo cates,
Nwonknu no it anitsed,
Dlroweht gnillacsi esrevinu eht,
Ecalp gnitser lanif dnatsal rehs-drawot,
Ooh carry on, carry on,
There's a silver light beside you,
Take the hand that's there to guide you
Through this night to where we came from,
Carry on, carry on,
When the autumn leaves are falling,
And you hear the voices calling you away,
Then do not fear, you'll carry on, carry on,
Carry on, carry on...ooh carry on...

برام نوشتی برات نوشتم

مریم جان، ای کسی که همیشه برای من عزیز بودی، بهتر بدونی که من دیگه محمد تو نیستم، هستی تو نیستم، وجود تو هم نیستم، خیلی خوبه که آخرین نامه ات رو برام می فرستی، اگه میگم خوبه، فقط و فقط به خاطر خودته، آخه می دونم که نمی خوای خودت رو تحقیر کنی، دیگه نمی خوای التماس کنی، مریم عزیز، فکر نکن که دوست دارم تحقیر بشی، فکر نکن که از التماس کردنت لذت می برم، نه هرگز نخواستم تحقیر بشی، هیچ وقت نخواستم به کسی التماس کنی، حتی به من، وقتی نامه های غم انگیزت رو می خونم، دلم خیلی می گیره، ولی دیگه نمی خوام برگردی پیشم، فریاد هم نزن، آروم بگو، نمی خوام کسی صداتو بشنوه، بازم اون روزای قشنگ رو یادم آوردی، مگه می شه یادم بره، مریم جان، من قلبم از سنگ نیست، منم یه آدمم مثل آدمای دیگه، دلیل سرد شدنم نسبت به تو رو هم خودت بهتر می دونی، نمی خوام دوباره یادت بیارم، پس سعی کن منو فراموش کنی و بری دنبال زندگیت تا منم بتونم زندگیمو بکنم، اینبار هر دوتامون باید مراقب باشیم که اشتباه نکنیم، راستی یادت نره که تو هیچ وقت تنها نیستی شاید فقط وقت دلتنگی یادش بیفتیم ولی یکی هست که همیشه با ماست و هیچ وقت تنهامون نمی ذاره، قبلا گفتم بازم میگم، خدا که باشه، هیچ بنده ای در هیچ جای دنیا تنها نیست، ما دیگه نمی تونیم کنار هم باشیم، من و تو دیگه دوای درد هم نیستیم، دیگه نمی تونی برگردی پیشم، چون تنها پلی رو که با خون دلم، با شکستن غرورم، با پشت کردن به عقایدم و هزار و یک چیز دیگه برات ساختم رو با دستای خودت خراب کردی، حالا من این طرف پل هستم و تو اون طرف، یه دنیا فاصلمونه، اون لحظه های قشنگ با این همه فاصله که بین ما هست دیگه هرگز تکرار نمی شه. برای اولین بار بهت اطمینان کردم و قلب رو به دست تو سپردم، اما شکستیش، وقتی اومدی پیشم گفتی اشتباه کردم، گفتم همهء ما ممکن اشتباه کنیم، درست که جلوی خانوادم خجالت زده شدم ولی چون دوستت داشتم، از اشتباهت چشم پوشی کردم و هیچ وقت به روت نیاوردم، اما وقتی برای دومین بار، اون هم به خاطر مادیات بی ارزش از اعتمادم سوء استفاده کردی فهمیدم که اظهار پشیمونی کردنت هم یه دروغ بوده، به خاطر این کار، به خاطر پشت کردن به عقایدم فاصلهء زیادی بین من و خانوادم به وجود اومد، من اول باید این فاصله ها رو پر کنم و بعد به فکر چیزای دیگه باشم. مدت طولانیء که نه می تونم درست و حسابی درس بخونم، نه می تونم درست و حسابی ورزش کنم، مدتهاست که غم تنهایی تنها دوای دردمه که خودش بدترین درده، اما چاره ای نیست باید سوخت و ساخت، راستی درسته که خیلی بهم بد کردی ولی این دلیل نمی شه که فراموشت کنم، تو بخشی از وجود من بودی، قسمتی که با وجودم پیوند خوردی، چون یه وقتی خالصانه دوستت داشتم حالا نمی تونم فراموشت کنم، باید خاطراتت رو در ذهن کمرنگ کنم تا اونجایی که می تونم، راستی ازت ممنونم که ازم متنفری، معلومه که خیلی دوستم داری، فکر می کردم اگه کسی کسی رو دوست داشته باشه نمی تونه ازش متنفر بشه، ممنونم که برام دعای خیر می کنی و می خوای که یه لحظه خوش توی زندگیم نداشته باشم، منم برات آرزوی خیر دارم، امیدوارم که توی زندگیت همیشه پیروز و سر بلند باشی و هر کجا و در کنار هر کس که هستی خوشبخت باشی و همیشه سبز، این آرزوی همیشگی من بوده و هست و خواهد بود... (21/11/1383)

چه جوابی باید بهش داد

محمدم، هستی من، وجود من، سلام. محمد جان این آخرین باری که برات نامه می فرستم، دیگه نمی تونم بیشتر از این خودم رو پیش تو کوچیک کنم، دیگه نمی خوام تحقیر بشم، می خوام برای آخرین بار التماست کنم، می خوام برای آخرین بار ازت بخوام که برگردی پیشم، محمدم اگه بخوای داد می زنم، بخوای فریاد می کشم که اشتباه کردم، اون قدر فریاد می زنم تا همهء دنیا بفهمه. محمدم یادت میاد روزای خوشی که با هم داشتیم، لحظه های قشنگ پرواز دو تا پروانه رو، لحظه هایی که کنار هم بودیم، شبایی که زیر نور ماه با هم قدم می زدیم، لحظه هایی که صدای نفس های همدیگه رو به آغوش می کشیدیم، یادته بوسه های عاشقنمون، وقتی که سرم رو میذاشتم روی شونت و برام حرفای قشنگ شقنگ می گفتی، یادته وقتی توی چشمای همدیگه نگاه می کردیم، یادته که توی اون لحظه با سکوتمون هزار تا حرف عاشقونه به هم می گفتیم. محمد با محبت و با احساسم چرا اینقدر سنگ دل شدی چرا اینقدر نسبت به من سرد شدی، محمدم حالا از همیشه تنهاتر هستم، چرا می خوای تنهایی عذابم بده، چرا برنمی گردی پیشم، محمد چرا جواب نامه هام رو نمیدی، چرا، چرا، چرا؟ دیگه خسته شدم از بس که التماست کردم، دیگه چی باید بهت بگم تا باورم کنی، چی باید بگم که بفهمی دوستت دارم، بفهمی عاشقانه می پرستمت، چی کار باید بکنم تا باور کنی پشیمونم، یه راهی جلو پام بذار که بتونم، برگردم پیشت، بتونیم با هم باشیم، اون لحظه های قشنگ رو تجربه کنیم، محمدم کمکم کن. محمدم شبا موقع خواب چشمام پر از اشک، شبا همش خواب تو رو می بینم، همیشه توی فکر تو هستم، نمی تونم یه لحظه فراموشت کنم، محمدم هیچکی برام مثل تو نمیشه، هیچکی مثل تو با صداقت و با محبت و با احساس نیست، محمدم با من باش، یه بار دیگه بهم فرصت بده، فرصت بده تا همهء اشتباهاتم رو جبران کنم، اجازه بده برات بمیرم تا باورم کنی، محمدم فقط یه بار دیگه بهم فرصت جبران بده. (15/11/1383)

دیگه واقعا" برات نامه نمی فرستم، دیگه می خوام فراموشت کنم، برای همیشه، دیگه ازت متنفرم، برای همیشهء همیشهء همیشه، حالا که می خوای عذاب بکشم، امیدوارم که حتی یه لحظه خوش هم  زندگیت نبینی. (19/11/1383)

مهرورزان

چه زیباست زندگی را با اندیشه آشتی دهیم، و چه زیباتر، تاب زیستن در قفس نه و آری را داشته باشیم. هستند آنهایی که خویشتن در وجود را برهنه می بینند، و با هر هراس برای راه گریز طالب پیراهن از معشوقی می شوند که خود برهنه است. در پیمانه کوچک عمر، وقت چون تصویری از رویا چه گذرا، بر ما میهمان است، و اگر آهنگ طریقت و هدایت روح خویش به او سپاریم، تقویم را به دست خود رقم خواهیم زد. زمان، عشق است، و لحظه حال معشوق، بی مرز، بی تقسیم، بی فردا، فقط اکنون متولد می شود. آدم ستمدیده گرسنگی های خود خویشتن است، ورنه اگر با صاحب جان یگانه می بود، از روی خرد خویش بر همگان نیز تقسیم می نمود. بی قرار درون نمی داند که بی درنگ شاید لحظه ای دیگر در عمارت شگفت انگیز آسمان منزل خواهد کرد، آنجا که تا بی کرانه قرار است و قرار. شکوه و عظمت خانه ها، یا بی رمقی کلبه های پوشالی، زیباترین جامه ها، یا تار و پودی خالی، پوشانندهء آرمان های نیک و بد ما نیستند. تا دستها خالی شدن نیاموزند، پر نخواهند شد، مگر با تبادل نیاز و آن سوی مرزهای رضایت و پس از آن دستی فقیر خواهد ماند و دستی طمعکار. بذر بیرون ز خاک افتاده، محصول کدامین فصل تاریخ است، که در بهاران رنگ زمستانی را می جوید. از تحفه ای که به تو بخشند، بار گرانی بر دوش تو گذارند، اندیشه کن که حجاب از غرور بر گیری و بار کشی باشی در ادامهء راه برای تقسیم.

منبع: ماهنامهء موفقیت

مهربونی

قربون اون مهربونیت
چه میکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود
این نامه رو واست نوشت
فدای تو نمیدونی
بی تو چه دردی می کشیدم
اکر بخوای واست میگم
به آخر خط رسیدم
من میدونم همین روزا
عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا
که داره عشقت میمیره
من میدونم همین روزا
عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا
که داره عشقت میمیره
گفتم بهت جواب بدم
یه وقت نگی چه بی وفاست
اونو خودم خوب میدونم
جواب نامه با خداست
به خاطرت مونده یکی
همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود
هلاک یک نگاهته
من میدونم همین روزا
عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا
که داره عشقت میمیره
من میدونم همین روزا
عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا
که داره عشقت میمیره

منبع: مریم حیدرزاده

نـظرات شما

سلام دوست عزیز٬ آیـا در مـورد این وبلـاگ نـظری دارید؟

دیشب بدترین شب زندگیم بود

خدای من دیشب خواب می دیدم یا بیدار بودم، دیشب بدترین شب زندگیم، تا صبح عذاب کشیدم، چرا بعد از یک سال دوباره مثل خوره افتاد به جونم، چرا بعد یک سال با جملات نفرت انگیزش میگه که دوسم داشته، آخه بی انصاف، هر کسی یه شخصیتی داره، چرا داری شخصیتم و داغون می کنی، چرا تا میام یک گوشه یه آشیانه برا خودم درست کنم، با طوفان عشقت می زنی خرابش می کنی، آخه چرا، چرا بعد از این همه مدت که نسبت بهم بی احساس بودی آمدی و ادعا می کنی که من همه چیز و خراب کردم، چرا با هام مثل یه سنگ شدی، چرا باز یه لحظه اومدی آتیش به جونم زدی و رفتی، مگه یه آدم چند بار می تونه عاشق بشه، مگه چقدر می تونه به پای معشوقش آروم و بی صدا آب بشه، شاید دارم اشتباه می کنم، بازم دارم اشتباه می کنم، شاید بازم داری باهام بازی می کنی، آخه اگه دوستم داشتی چرا حتی یه سر سوزنش رو بروز ندادی، آخه مردم شما بگین، این عشق یه طرفه نیست؟ بعد از 2 سال که سرد نشستی و هیچی نگفتی چطوری باید از احساست با خبر می شدم که حالا اومدی و میگی که باید خودت می فهمیدی، بازم دنیام و خراب کردی، دنیایی که بعد از یازده ماه خون دل خوردن ساخته بودم رو نابود کردی، تازه سه روز بیشتر نبود درس خوندن و شروع کرده بودم، تازه یکی دو ماه که دارم ورزش می کنم، ولی باز نابودم کردی، شاید که نوشتن کلمات عاشقانه برات آسون و بی معنی، چرا چرا چرا، رحیمه آتش تند زود خاکستر می شه، شاید دیگه نتونم مثل دفعه قبل زیر کوله باری از عشق و صداقتی که برات گذاشتم کنار دوام بارم، دیگه واقعا زدی بال و پرم و شکستی، دیگه واقعا نا بودم کردی، چرا به عاشقت میگی که ازش متنفری؟ چرا؟ خدایا خودت به دادم برس، رحیمه تو ترکم کردی، تو تنهام گذاشتی وقتی برنگرد که دیگه مایی وجود نداشته باشه، قصر عشقمون به کلی خراب شده باشه، بیشتر از این نمی تونم دوام بیارم...

خوشحال باش

خوشحال باش که دیگه روزای آخرمه، دارم نفسای آخرم رو می کشم، دارم از اینجا میرم، دارم می رم یه جایی که دیگه دستت بهم نمی رسه، جایی که دیگه اسیر چشمات نمی شم، جایی که دیگه فریب نمی خورم، اونجا تو هم فریب نمی خوره، یعنی کسی نمی تونه کسی رو فریب بده، اونجا کسی نمی تونه تظاهر به چیزی که نیست بکنه اونجا کسی پشت میز قضاوت نشسته که نمی تونیم بهش دروغ بگیم، یعنی هیچ کس نمی تونه بهش دروغ بگه، اونجا همه هستن، همه آدمای دنیا، اونجا همه می تونن با نگاهشون حرفای دل همدیگه رو بخونن اون وقته که تو از همه شرمنده تری و من از همه بی ادعاتر، پس با امید آن روز.

خاطره ای از گل لاله

گل لاله گل لاله نجابت از تو می باره
بمیرم ساقتو کی چید که رنجیدی چنین واره
گل لاله گل ساده گل سنگین و افتاده
تو دشت خشک و بی بارون تو رو می بینم آواره
ای گل ساقه شکسته ای پریشون
درد تو درد من نداره درمون
اگه ابر آسمون بر تو بخیل
کاش که از چشمای من بباره بارون
گل درد رنجتو با تنم یکی کن
تن من فدای تو ای گل دل خون
گل لاله گل لاله نجابت از تو میباره
بمیرم ساقتو کی چید که رنجیدی چنین واره
گل لاله رفته از یاد تن تو
باغچه خونه و گلدون های ایوون
بشکنه دستی که تو صحرا تو رو کاشت
جای تو تو گلدون نه تو بیابون
بس که تنهایی کشیدی برگه هات رو به زواله
فصل تنهایی گذشته برای ما گل لاله
گل لاله گل لاله چه اشکی از تو میباره
بمیرم ساقتو کی چید که رنجیدی چنین واره
گل لاله گل ساده گل سنگین و افتاده
تو دشت خشک و بی بارون تو رو می بینم آواره
گل لاله تو رو به حیاط خونم میبرم
تو باغچه قلبم میکارم
نگو نه تو رو خدا فکر منم باش
آخه تو دنیا فقط من تو رو دارم
گل لاله...

منبع: فرشید امین

فرشته

اونی که از همه شیرینتر رفته
جای خالیش تو خونه سبز شده رفته
اونی که از همه بهتر واسه من بود
من و تنها با خودم گذاشته رفته
دیگه رفته دیگه رفته دیگه رفته
اونی که اسمش تو قلبم نوشته
واسه هر چی خاطرس مثل فرشته
اونی که بهار عشق و با خودش داشت
مثل پاییز اومد و با برگا رفته
دیگه رفته دیگه رفته دیگه رفته
اونی که مثل فرشته
واسه من عشق و نوشته
واسه یادای گذشته
جای شیرینی گذاشته
دیگه رفته دیگه رفته دیگه رفته
دیگه دل رو به تو آسون
شده قلبی که هراسون
نمی دم من نمی دم من
نمی شم از عشقت افسون
نمی شم از عشقت افسون
دیگه چشمام و به خورشید
نه نگاهی به هر امید
نمی دم من نمی من
نمی شم صبحی که تابید
نمی شم صبحی که تابید
اونی که مثل فرشته
واسه من عشق و نوشته
واسه یادای گذشته
جای شیرینی گذاشته
دیگه رفته دیگه رفته دیگه رفته

منبع: مریم حیدرزاده

فاصله

قلب منو از تو جدا هرگز نکرده هیچ کسی
تو سهمی از وجودمی نگو به من نمیرسی
نگو که بین منو تو نشسته سایه کسی
نگو که از من دور شدی نگو به من نمیرسی

منبع: امیر تو نت

ای کاش درک می کردی

از بیم و امید عشق رنجورم
ارامش جاودانه میخواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
اسایش بیکرانه میخواهم
پا بر سر دل نهاده میگویم
بگذشتن از ان ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه اتشین او خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم زروی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از اویابم
ان گمشده شادی و سرورم را
انکس که مرا نشاط و مستی داد
انکس که مرا امید و شادی بود
هرجا که نشست بی تامل گفت
او یک زن ساده لوح عادی بود
میسوزم از این دورویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ از ان لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه میخواهم
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
ان پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثاره ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر اذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
واندیشه ان دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو دربدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمیگردم
در ظلمت ان اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمیدوزم
و ان اه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمیداند
راز دل خود به او مگو هرگز

منبع: افسونگر

اولین نگاه

از اولین باری که دیدم تو رو ای وای
ریشه زدی تو قلبم عاشق شدم انگار
من می‌دونم که خوب می‌دونی با تو هستم
دوست دارم عاشقتم تو رو می‌پرستم
ای عشق زیبای من بیا به دنیای من
بیا بشو همسفر با قلب تنهای من
ای گل رعنای من بشو تو همراه من
بیا بشو مرهم این دل تنهای من
اگر بگی باهام بخون باهات می‌خونم
اما بدون تا آخرش باهات می‌مونم
دلم می‌خواد تو زندگیم فقط تو باشی
عاشق قلب و مرهم دلم تو باشی
خوب می‌دونی تو زندگیم فقط تو هستی
پیمان شادی رو به قلب من تو بستی
از اول قلبم گشتم تا به هر جا
مثل تو هیچ‌جا ندیدم دختر زیبا
قصر طلا از عشقمون برات می‌سازم
دوست دارم عاشقتم ای عشق نازم
دوسِت دارم دوسِت دارم برای همیشه
زندگی کردن که بدون تو نمی‌شه
فقط می‌خوام برای تو آواز بخونم
تا آخر زندگی ای عزیز جونم
این رو بدون که زنده‌ام من به هوایت
یه روز میام این رو می‌گم من با شهامت
ای عشق زیبای من بیا به دنیای من
بیا بشو همسفر با قلب تنهای من
ای گل رعنای من بشو تو همراه من
بیا بشو مرهم این دل تنهای من
از اولین باری که دیدم تو رو ای وای
ریشه زدی تو قلبم عاشق شدم انگار
این رو بدون که زنده ام من به هوایت
یه روز میام این رو می گم من با شهامت