عشق یا هوس

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

عشق یا هوس

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

سالی نو، افکاری نو

وقتی سال رو تحویل دادن و رفتن، دیگه مثل قدیما عطرشون رو احساس نکردم، گفتم "حول حالنا" اما تغییری در من حاصل نشد، شاید اونی که همه بنده هاش رو دوست داره نمی خواست و من رو دوست نداشت، نمی دونم شاید که خودم نمی خواستم، شاید با خودم عهدی بسته بودم که خبر نداشتم، یا فراموش کرده بودم، ولی در اعماق وجودم بهش آگاه بودم، خلاصه هیچی، فقط یه تغییر ناخواسته، اجبارا باید زیر صفحات خالی دفتر خاطراتم که هیچ وقت هیچکی ورق نمیزنش به جای هشتاد و سه بنویسم هشتاد و چهار، صفحاتی که عناوین همشون یک مفهوم ساده و واضح داره، "تنهایم، بیکسم، ..."، ولی چرا اینجوریه، واقعا چرا؟ شاید به دردی دچار شدم که می خواد تا آخر عمر باهام باشه، شاید به خاطر تاثیرات منفی عشق؟ ولی نه، همیشه باهاش مخالف بودم، عشق که تاثیر منفی نداره، عشق یه جریان یکطرفهء مثبته که فقط انرژی میده، پس به خاطر عشق نیست، شاید به خاطر درست عاشق نشدنه...

سه چهار سال پیش با یکی آشنا شدم، فقط با هم دوست بودم، به درست یا اشتباه بودن فرهنگمون کار ندارم،  بعضی ها این چیزا رو بد میدونن، ولی من مشکلی در این دوستی نمی دیدم، یه دوستی ساده، یه دوستی که سعی می کردم همه چیز رو در اون رعایت کنم، یه دنیای نو، یه احساس دل انگیز اما پاک، مدتی که گذشت یه احساس تازه در وجودمون پا گذاشت، احساسی سرشار از علاقه و محبت، احساسی غیر قابل توصیف و ماوراء تصور، احساس پاکی به نام عشق، ما دو تا دوست عاشق هم بودم، هیچ حرفی نداشتیم که به هم نگفته باشیم، دنیا به کام هر دوتامون بود، و از دوستیمون به نحوه درست لذت می بردیم، دیگه داشتیم بزرگ می شدیم، شاید افکارمون با دیگران فرق داشت، ولی اشتباه نبود، اما یکباره ورق برگشت و در یه لحظه همه چیز از هم پاشید و نابود شد، واضح بگم، کسی که عاشقش بودم مرتکب اشتباهی شد که در هیچ دین و مذهبی پذیرفته نبود، پذیرفتنش خیلی برام سخت بود، اما حقیقت داشت، شاید مقصر من بودم، شاید براش کم گذاشتم، چرا مراقبش نبودم؟ انگار که تمام دنیا رو روی سرم خراب کرده بودن، اون لحظه بود که معنی واقعی غم و غصه رو احساس کردم، نشستم و زار زار به حال خودم گریه کردم، چند وقتی که گذشت اومد پیشم و گفت اشتباه کرده، اظهار پشیمونی کرد، خواستم مقاومت کنم اما نتونستم، وجودش به وجودم پیوند خورده بود، قلب شکستم که پیشش به امانت مونده بود باعث شد تا بیشتر فکر کنم، با خودم گفتم که، اگر ببخشمش به خودم ثابت می کنم که عاشقش بودم پس هنوزم می تونم باشم، از اشتباهش گذشتم و بهش گفتم همه اشتباه می کنن ولی همیشه راه بازگشت و جبران هست، و دیگه چیزی به روش نیاوردم، دوباره با هم شدیم اما از اون به بعد دیگه مثل قدیم وجودش گرم نبود، نمی دونستم برای چی ولی احساس می کردم که مثل سابق نیست، بعد از یه مدت کوتاه فهمیدم که احساسم اشتباه نبوده و اظهار پشیمونیش تنها یه دروغ بوده و بس، خودش رو به من نزدیک کرد تا به اهداف مادی و بی ارزشه خودش برسه و به راحتی دوباره من رو در هم شکست و تنهام گذاشت و رفت، دیگه همیشه سرم توی خودم بود و به هبچ چیز و هیچکس هیچ فکری نمی کردم، قسم خوردم که دیگه هرگز عاشق نشم، حرف زدنم ، لباس پوشدنم و خیلی چیزای دیگه رو هم عوض کردم، هیچ وقت به دیگران درباره خودم راستش رو نگفتم تا هیچ کس چیزی نفهمه، تا اگه کسی من رو می خواد به خاطر خودم بخواد، نه به خاطر چیزایی که دارم، تقریبا یکی دو سالی گذشت و من هنوز بدون عشق زندگی می کردم، واقعا سخت بود، سعی کردم خودم رو عوض کنم، خواستم دوباره عاشق بشم و عاشق بمونم، این تلاش ادامه داشت تا وقتی که یه روز یه جا با یه نگاه دلم رو باختم، قسمم رو شکستم و به دامش اسیر شدم، اما بی خبر از این که به دختری بی احساس وابسته شده بودم، به کسی که وجودش از سنگ بود، بودن یا نبودنم هیچ فرقی براش نمی کرد، خلاصه هر جور که بود اجبارا داستان دوباره عاشق شدنم هم به پایان رسید، بازم در هم شکستم و در جاده بی انتهای نا امیدی قدم برداشتم، دوباره قسم خوردم که هرگز توی چشمی که نمی تونم فراموشش کنم نگاه نکنم، مدت هاست که این احساس رو دارم، احساس عشق رو از دل بیرون کردن یعنی بی احساس بودن...

وقتی فرشته ها سال رو تحویل دادن و رفتن، عطرشون رو توی قلبم احساس نکردم، از یه آدم بی احساس، بیشتر از این نمیشه انتظار داشت، هیچی برام فرقی نکرده بود، گذشتن از قشنگ ترین و کمیاب ترین لحظات زندگی به عنوان آخرین لحظه های انتظار برای اومدن کسی که می دونستم هرگز نمیاد بیشتر از همیشه این حس رو در من تقویت می کرد، بی احساس بی احساس بی احساس، نه شور و شوقی نه لبخندی تبسم آمیز...

اما الآن همه چیز عوض شده همه چیز، دیروز بعد از سه چهار سال گفتم برم سیزده بدر ببینم چه خبره و دنیا دست کیه:
از شهر خارج شدم، جاده ها اطراف کم کم خاکی می شدن و زمین های زراعی و گندم کاری شده پدیدار، مدتی همین جور بود تا به جای رسیدیم که کاملا متفاوت بود، یه جایی با رنگ سبز، با صدای دلنشین و ظاهری بلند قامت و مرتفع، ساکت به نظر می رسید و آروم، ولی اگه خوب گوش می کردی، صدای دلنشین شر شر آب و پرنده ها، رنگ سبز علفزارهای طولانی که آخرش دیده نمی شد و درختای سر به فلک کشیده، جسم و روح آدم رو شدیدا تحت تاثیر خودش قرار می داد و انگار که به اوج آسمون می برد، شاید ظاهر طبیعت واقعا اونجوری نبود که میگم، اما قرار گرفتن در اون همه زیبایی که چند سالی ازشون دور بودم این احساس رو در من تداعی می کردم، چه احساس قشنگی، رمانتیک رمانتیک مثل قدیما، گشتم و یه جای خلوت پیدا کردم، فقط صدای جاری آب بود و پرنده ها، خیلی ذوق کرده بودم، همش خدا خدا می کردم، زمزمه هام کم کم داشت به فریاد تبدیل می شد، چند تا نفس عمیق کشیدم، انگار هاله ای از احساسی سبک من رو در بر گرفته بود، از خود بی خود شده بودم...

"رفتم لب آب نشستم، کوله پشتیم رو در آوردم و توش رو نگاه کردم، وای خدای من، همش غم و غصه و دل تنگی، با آرامش یکی یکی بر می داشتمشون و می انداختمشون توی آب، همینطور سبکتر و سبکتر می شدم، کارم که تموم شد، دنبال آب رو گرفتم و رفتم بالا، داشتم دنبال سر منشائش می گشتم، وقتی پیداش کردم باورم نمی شد، هاله ای از نور به شکل خورشید، رفتم جلو و خودم رو در اون گم کردم..."

وقتی به خودم اومدم هنوز خدا خدا رو زمزمه می کردم و بعد از مدت های اولین قطره های اشک از چشمام سرازیر می شدن و من سبکتر و سبکتر می شدم، احساس سبکی بیش از حد، دیدن زیبایی طبیعت و رویای کوله بار غم و چشمهء آب و هاله ای نورانی به شکل خورشید، باعث شد که حضور خدای مهربون رو در ذره ذرهء وجودم احساس کنم، عجیب روم تاثیر گذاشته بود، اونقدر که حس تازه ای رو در من به وجود آورد، از خودم چرا ها پرسیدم، اما برای هیچ کدوم جوابی نداشتم، اون موقع فهمیدم که نا امیدی چقدر بده، فکر می کردم که امیدوارم، اما حقیقت چیز دیگه ای بود و من نا امیدتر از نا امیدی بودم، اما چون با دیدن اون همه زیبایی و رویا های لحظه ای، قلبم نو شده و تفکر تازه ای در من پدیدار شده بود، وجود خدا رو هم شدیدتر از همیشه احساس می کردم، خواستم رویاهام رو به حقیقت تبدیل کنم، کوله بار غم و غصم رو در آوردم و انداختم توی آب و به جاش کوله پشتی سبک امید رو انداختم پشتم که پر از عشق و آرزو بود، سبک سبک سبک و نه به سنگینیه کوله بار غصه...

حالا می خوام از اول شروع کنم، از اول اول اول، می خوام بازم عاشق باشم، عاشق عاشق عاشق، می گردم دنبال اون کسی که می خوامش، اون کسی که من رو می خواد، من رو برای خودم می خواد نه برای چیزایی که دارم، اونی که باهام بمونه، اونی که باهاش بمونم، نه توی خیال و رویا، توی حقیقت، چیزی که وجود داشته باشه، اونی که وجودش آرومم کنه، اونی که وجودم آرومش کنه، و در کنار هم بودنمون با یاد خدا برای هر دوتامون احساسی لذت بخش باشه، در بعضی از دوستی ها لازم نیست که حتما افکار منفی رو دنبال کنیم، لازم نیست که حتما این دوستی ها و عاشق بودن ها به ازدواج ختم بشه، و البته اگر شد هم که چه بهتر، این دوستی ها می تونه برای دوست داشتن و عاشق بودن و زندگی کردن باشه، حالا که خدا می خواد بمونم و آزمایش بشم، پس منم مقاومت می کنم، تا آخرین شماره نفسم، تا آخرین قطره وجودم، و تا آخرین لحظه عمرم، شما هم برام دعا کنید که خیلی محتاجم، خدایا منو ببخش، می خوام برای چندمین بار قسمم رو بشکنم، با قلبم پاکم که همیشه یاد تو در اونه، می خوام دوباره عاشق بشم، عاشق بمونم، و عاشق بمیرم، با قلبی نو، سالی نو، و افکاری نو...

نظرات 40 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 15 فروردین 1384 ساعت 12:22

سلام.!
من اول شدم!...
...
...
زیبا بود.آرزوی موفقیت براتون دارم.! در سال نو. با افکاری نو.

مرسی سارا جان٬ منم امیدوارم سال خوبی داشته باشی.

آهویی دوشنبه 15 فروردین 1384 ساعت 20:54 http://kavir.blogfa.com

یه روز یه جا خوندم :
به کسی عشق بورز که لایق عشق باشه نه تشنه ی عشق چون تشنه ی عشق روزی سیراب میشود ( ویکتور هوگو )
ایشالا سال نو شروع و پایان خوبی برات داشته باشه
یاحق

ممنون از جملهء قشنگت.
شروع این سال که اصلا خوب نبود اما امیدوارم که پایان خوبی داشته باشه.
برای تو هم آرزوی موفقیت دارم.

محمد عاشق ترین سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 03:49 http://mohammadashegh.blogfa.com

سلام خوبی امیدوارم سال خوبی برای هر دوتامون بشه یک چیز میخوام بگم ناراحت نشو ولی عشقم برای یکی مثل تو یکی که پول داره همهه فرکشون عوض میشه از من گذشته ولی من به اون ثابت می کنم هر کاری بگم می کنم
چرا یک سری از آدما بخاطرپول لز عشق می گذردند
ارزون نمیدم دل به کسی من آسون نمی شم یار کسی من
مغرور ترین عاشق شهرم من بجز خودم باهمه قهرم
یک عمر من به تو با گریه التماس کردم هی التماس کردم باز التماس کردم رامم نشدی آرزوی تقاس کردم
هی التماس کردم باز التماس کردم
حالا نوبت توست رسم دنیا اینه فصل غربت توست زندگی همینه نوازش کن نوازشم کن اگه دوستم داری تو خواهش کن

واما در مورد خودم
من به مرگم راضی ام اما از عجل هم ناز می باید کشید
بای

ممنونم که بهم سر زدی...

مریم سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 07:12

بسه دیگه محمد بسه
چرا تمومش نمی کنی؟
چرا این چیزا رو اینجا می نویسی؟
چرا داری این کارو با من میکنی؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟

ببین همه دارن حق و به من میدن
پس چرا محمد برنمیگردی پیشم
چرا؟ چرا؟ چرا؟

محمد جان حالا بیشتر از همیشه بهت احتیاج دارم
به هر دینی که می پرستی قسمت میدم٬ که این بازی رو تمومش کن
بیا دوباره با هم باشیم برای همیشه
محمد من عوض شدم دیگه اون مریم چند سال پیش نیستم
محمد فقط تویی که می تونی دستمو بگیری
خواهش می کنم
تنهام نذار محمد تنهام نذار
محمد همیشه دوست دارم

قاصدک سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 13:01 http://636.blogsky.com

سلام بی آشیانه عزیز خوبی
اونجا که گفتی:"وقتی فرشته ها سال رو تحویل دادن و رفتن، عطرشون رو توی قلبم احساس نکردم" رو خیلی خوب می فهمم چی می گی چون منم این حرفت رو همون لحظه خیلی خوب احساس کردم اما منم مثل تو خواستم که امیدوار باشم هرچند که شرایط برای من تغییری نکرده اما امیدم به خداست ایشالله سال خوبی داشته باشی
برام دعا کن...
راستی قبلا انگار اینجا یه جور دیگه بود نه؟(قالبت) یا من اشتباه می کنم؟
شاد باشی تا همیشه

سلام دوست عزیزم٬ تو چرا؟ تو چرا اینقدر حرفات بوی غم میده؟ چرا امیدوار نیستی؟
...
...
درست فکر کردی٬ قالبم قبلا یه جور دیگه بود٬ دارم تغییرش میدم٬ یه چند روزی همینطوری میمونه...

ممنونم که بهم سر زدی٬ بازم بیا منتظرم..

برات دعا می کنم٬‌هر چند که خودم محتاجم٬ ضمنا برام یه ایمیل بفرست و آدرس ایمیل خودت رو برام بذار٬ بهاهت کار دارم دوست من...

همیشه سبز باشی و سال خوش رو پشت سر بذاری...

نازنین سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 13:51 http://blackrose.blogsky.com

به نام خالق یاسهای سفید
اول از همه سال نو مبارک
سلام دوست عزیز
باز هم صدای قلمت در آسمانم صدا کرد و خبر تو را داد
سرزمین من بی صبرانه تو را میجوید
دوست آسمانی تو

نازنین جان٬ از کلام شیرینت و اینکه بهم سر زدی ممنونم...

قاصدک سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 15:45 http://636.blogsky.com

سلام خوبی
من دوباره اومدم ;)
ممنون از محبتت
برات آف گذاشتم (:

بازم مرسی...

سهیک سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 17:32 http://www.tabar.blogsky.com

دوست گرامی بادرود فراوان..دعرض پوزش..گاهی نسیان من را فرا می گیرد وگرنه هم چنان ارادتمندم...دوست گرامی امروزه ازدواج به معنی سنتی آن کم کم از رده دارد خارج می شود ودوستی و زندگی مشترک جای آنرا پر میکند..که بسیار بهتر از ازدواج است امیدوارم که در میهن ما نیز پابگیرد..موفق باشی

سلام دوست عزیزم٬ شما همیشه به من لطف داری...

مهدی خاطره سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 17:52 http://khaterehmordab.blogsky.com

سلام
بسیارعالی وپخته می نویسی یه دستی هم به سرما بکش
عالی بود لذت بردم مرسی

ممنون دوست من٬ لطف داری...

غروب سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 18:45 http://www.yonos.blogsky.com

سلام عیدت مبارک سال خوشی داشته باشی

سلام٬ مرسی٬ تو هم سال خوبی داشته باشی...

سپیده سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 21:55 http://www.arameshe-ghalbha.blogsky.com/

مرسی عزیزم تبادل حتما

باشه٬ ممنون...

علی سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 23:29 http://behshahr-computer.blogfa.com/

سلام .
جالبه..
راستی لینکت رو تو بلاگم گذاشتم.
وقت کردی سری هم به اینجا بزن.
http://arosh.blogfa.com

سلام٬ باشه حتما...

* پرنسس* چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 01:06 http://yasesefid.blogsky.com

سلام
از آشناییتون خوشبختم
به من خیلی لطف کردید تشریف آوردید
پیرهنت بوی یاس گرفت
منم اگه اینجا رو گم نکم بازم میام
موفق باشی
(جواب کامنتم بیار بزار تو بلاگ خودم اینطوری بهتره)
برات یه آشیونه خوشگل
آرزو میکنم

سلام٬ مرسی٬‌لطف داری٬ باشه اونجا هم میذارم...

تـــرنـــج جـــون چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 02:33 http://www.toranj-asemani.persianblog.com

سلام دوست عزیز وبلاگت قشنگ و عاشقونه ای داری قوت عشقی که داری رو بهت تبریک می گم خوشبخترین انسانها کسانی هستن که جاودانه عاشق می شن و معنی محبت و دوست داشتن را می دانن : در ضمن صدای عشقت را که با طنین نواهای تنهایی تو را خواسته بشنو . ای کاش قلبها روی چهره ها بودند ، امیدوارم سبد زندگیت مملو از شکوفه های شادی و عشق باشد و دوستیت با کسانی که از صمیم قلب دوستشان داری سبز و پایدار بماند ( به کلبه درویشی ما هم سری بزن )WWW.toranj-asemani.persianblog.com

سلام ترنج عزیز٬ نمی دونم از این همه لطف چطوری تشکر کنم٬ بهت سر می زنم اما چون روی سرور پرشین بلاگ هستی متاسفانه نمی تونم برات کامنت بذارم...

فرزانه چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 03:16 http://fandi.mihanblog.com

سلام مقل همیشه زیبا راستی آدرس وبم عوض شده سر بزن

سلام دوست من٬ چه خوب شد که آدرست رو عوض کردی٬ حالا می تونم برات کامنت بذارم...

نگین چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 09:08 http://delaram62.blogsky.com

سلام خوبی ببخشید دیر اومدم آخه ایام عید نبودم اینجا مطلب خوبی نوشتی ...
امیدوارم سال خوبی داشته باشی راستی blogskyچند روزه برای من باز نمیشه یعنی نمیتونم به روز بشم ولی شما تونستی چرا؟؟؟

سلام نگین جان٬ ممنون که بهم سر زدی...
...
اگه از این لینک استفاده کنی می تونی Login بشی:
http://blogsky.com/user_login.asp

خراباتی چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 12:01 http://kharabati.blogfa.com/

بی آشیانه عزیز سلام...
قدم رنجه کردی..
صفای قدمت...
ببخش که دیر اومدم.. آخه چند روزی وبلاگت باز نمیشد...
محمد عزیز...
ای دل نگفتمت که حذر کن زراه عاشقی
رفتی بسوز که این همه آتش سزای توست
آگه عشق و معرفت با هم همراه باشه به اون مدینه فاضله ایی که میخوای میرسی...
اگه شناخت رو سر لوحه ی کارهات قرار بدی حتما به اون نیمه ی گمشده دست پیدا میکنی...
نسبت یار به هر بی سر و پا نتوان کرد....
محمد عزیز حالا که سرشار از عطر خدا هستی دل و اندیشه ات رو صاف کن تا چشم جانت بینا بشه...
تا بتونی خالص رو از ناخالص تمیز بدی...
مطمئن باش که اینطوری میتونی به شناختی دست پیدا کنی که لازمه ی عاشق شدنه..
خیلی از ماها فقط عاشق میشیم.. چشم و گوش بسته...
اگه خواستی گرفتار نگاهی بشه گرفتار نگاه گذرا نشو...
یادت باشه که هر صورت زیبایی سیرت زیبا نیست...
برای درست عاشق شدنت و برای یافتن معرفتی برای عاشق شدنت دست به دعا هستم...
اگه دوست داشتی آی دی منو ادد کن تا بیشتر با هم صحبت کنیم...
پاینده باشی...
یا حق.

کمال تشکر از سخنان شیوا و پر معنای تو دوست عزیز٬ با لطافت فراوان آمدی و آشیانه کوچکی که در تلاش برای دوباره ساختن آن هستم را به عطر وجودت آغشته کردی...

قاصدک چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 16:19 http://636.blogsky.com


سلام محمد جان
قاصدک زد زیر قولش انگار یادش رفته که باید خوش خبر باشه!
شرمنده همیشه با حرفهام ناراحتت کردم


نه دوست من٬ درسته گوش بودن سخته اما من عادت دارم٬ هر چه می خواهد دل تنگت بگو...

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 18:27

آقا محمد دیگه عشق لیلی و مجنون دوره اش تموم شده منم یک روز عاشق بودم اما
همونی که سر تو و خیلی ها اومد سر منم اومد
اما نا امیدی فایده نداره منم نا امید شدم اما الان می بینم از بغیه عقب موندم
پس نا امید نشو

رفت یار شیریینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است و دگرگون نخواهد شد

این یک جمله جهانیست راجع به
دختران یا زنان
دوستت دارند به ازا مهربونی و تامین و هدیه هایی که برایشان می خری
و
متنفر میشوند وقتی ضربه ای بخورند یا ظلمی ببینند
پس احتیاج به مراقبت دارند
و یک اشتباه را دوبار تکرار نکن
وقتی توی را بطه ات شکست خوردی دنبالش دیگه نباش
حتی اگه اون آمد

...

سپیده چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 18:30 http://www.arameshe-ghalbha.blogsky.com/

آقا محمد دیگه عشق لیلی و مجنون دوره اش تموم شده منم یک روز عاشق بودم اما
همونی که سر تو و خیلی ها اومد سر منم اومد
اما نا امیدی فایده نداره منم نا امید شدم اما الان می بینم از بغیه عقب موندم
پس نا امید نشو

رفت یار شیریینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است و دگرگون نخواهد شد

این یک جمله جهانیست راجع به
دختران یا زنان
دوستت دارند به ازا مهربونی و تامین و هدیه هایی که برایشان می خری
و
متنفر میشوند وقتی ضربه ای بخورند یا ظلمی ببینند

آره دوست من٬ دیگه لیلی ها و مجنون هایی پیدا نخواهند شد٬ واقعا ناراحت شدم وقتی فهمیدم که سر تو هم اومده٬ من که نا امید نیستم٬ تو هم نباش٬ ضمنا از لطفت هم ممنونم...

نگین چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 20:28 http://delaram62.blogsky.com

سلام دوست خوب بخاطر محبتت ممنون بالاخره موفق شدم ...
مرسی

خواهش می کنم٬ اگه بازم کاری داشتی بگو عزیز...

افسانه چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 21:10 http://tsecretf.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
زیبا نوشتی:)
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد...
واقعا عشق با اینکه احساس شیرینیه ولی این شیرینی خیلی زودگذره و در عوض درد و رنجاش پایدار و همیشگی........
سال خوبی داشته باشی...بازم پیشم بیا......
لینکتو گذاشتم....با اجازتون

آره دوست خوبم٬ طعم تلخ این شکست هم همیشه با من میمونه٬ ممنونم که بهم سر زدی٬ تو هم سال خوبی داشته باشی٬ برای لینک هم ممنون٬ منم در اولین فرصت این کار رو می کننم...

سپیده چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 21:44 http://www.arameshe-ghalbha.blogsky.com/

سلام محمد خوب و مهربون
زندگی وسرنوشت دست من و تو نیست اگر نامه ام قدری تند بود معذرت می خوام
اما می خواستم بگم همه عاشق می شوند ولی همه به عشقشون نمی رسند
هنوز زخم عشق منم خوب نشده هنوزم عصبانیم
از دست خودم
منم شکست خوردم و باز بلند شدم تا دنیایم را بسازم
پس تو هم بلند شو و بساز و شادی کن
چون دنیا به سرعت نور می گذرد
و ما نباید عقب بمونیم
دیگه ناراحت نباش
زندگی آرام و دوست داشتنی برات آرزومندم
دیگه این که هیچ وقت در یک لحظه عاشق نشو

نه دوست عزیزم٬ این حرفا چیه٬ هر کی میاد اینجا باید راحت باشه٬ شاد باشی...

فرزانه پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 04:07 http://fandi.mihanblog.com

سلام یه دیکته ی جدید دارم میخوای ببینی؟

یعنی آپدیت کردی دیگه آره؟ باشه بهت سر می زنم...

نگین پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 09:05 http://delaram62.blogsky.com

چرا تعطیلات بهت خوش نگذشته!!!

ای بابا٬ نگین جان مگه مطلب رو نخوندی عزیز؟
ضمنا آدرس ایمیلتم برام بذار...

ممدم ممد اهوازی پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 11:40 http://mamadahvazi.blogsky.com/

سلام

علیک سلام...

علی پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 12:19 http://aliazi.blogsky.com

ممنونم از اینکه به من سرزدی امیدوارم بتونی عشق واقعییت پیدا کنی
سعی کن همیشه اول طرف رو عاشق خودت بکنی و بد عاشق شی

سلام٬ منم ممنونم که بهم سر زدی.
...
با جمله "اول طرف رو عاشق خودت کن بعد عشقش بشو" کاملا موافقم٬ توی این زمونه باید همینطوری بود اگه نه رو دست می خوری٬ مثل من که رو دست خوردم٬ اما هیچ اشکالی نداره٬ برام تجربه شد٬ یادمم نمی ره.
...
قبلا" گفتم بازم میگم٬ می خوام دوباره عاشق بشم و عاشق بمونم و عاشق بمیرم...
...
سبز باشی دوست من...

مهرداد پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 13:29 http://nameha-asal.persianblog.com

سلام دوست عزیز ...
مطلبت رو خوندم . خیلی قشنگ بود . اونقدر قشنگ که احساست رو کاملا احساس کردم . من هم تجربه دل شکسته شدن دل توسط یه آدم نامهربون رو تجربه کرده ام .
من هم از عشق همون چیزی رو می بینم که شما تویه متنت به تصویر کشیده بودی ...
خاصه خیلی لذت بردم ... خیلی زیاد ...

برای من سال ۸۴ سال یه سال خیلی قشنگه . نمی دونم چرا ولی یه احساس خوب توش دارم . از همون احساس هایی که آدم قبل از عاشقی بهش دست می ده . از همون احساس های پاک و زلال
امیدوارم که این سال برای شما هم سالی پر از سبزی و طراوت و نشاط باشد ... سالی پر از عشق

دوست عزیزم از این همه لطف و محبتت ممنونم٬ ضمنا برای تجربه تلخت متاسفم٬ البته به نظر من فقط فکرش همیشه ذهن آدم رو مشغول می کنه٬ چون تجربه هر چی که باشه همیشه شیرینه.
به هر حال امیدوارم که سال ۸۴ همونطور که خودت گفتی برات سال خوبی باشه٬ پر از عشق٬ منم برات آرزوی شادکامی روز افزون دارم.

تا یادم نرفته بگم که چون پرشین بلاگی هستی نمی تونم برات کامنت بذارم٬ ولی بهت سر میزنم...

همیشه سبز باشی...

نگین پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 13:36

سلام بی آشیونه چطوری(حقیقتاً اسمت رو نمی دونم!)
برات میل میزنم حرفام رو مینویسم .باشه…

باشه نگین جان٬ منتظرم...

مریم پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 17:02

محمد داری خستم میکنی دیگه تمومش کن تورو خدا تمومش کن

مریم پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 17:03

این حرفا چی مینویسی تو وبلاگت

آرش پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 18:00 http://lonely-tree.blogspot.com

درود بر شما دوست گرامی...
من آرش هستم از وبلاگ مثل درخت در شب باران..شما چند وقت پیش به بلاگ من آمده بودید و نظر دادید...
با سپاس از شما میخواستم ازتون بخوام که به من کمکی بکنید...قالب .وبلاگ من پاک شد و کلی اطلاعات هم که همراهش بود پاک شد... پس از شما خواش میکنم اگه ممکنه به من کمک کنید و قالب من رو برام بفرستین...
برای اینکار در حالت آفلاین به هیستوری(history) کامپیوترتون برید و ببینید آیا وبلاگی با آدرس و بلاگ من که
http://lonely-tree.blogspot.com
هست رو پیدا میکنید...
اگر پیدا کردید...صفحه رو ذخیره کنید یا از منوی view اینترنت اکسپلورر source را برای من به آدرس ایمیلم بفرستید....
قالب قبلیم لینک ها ی دوستان..ساعت،آهنگ،عکس ها...و .... را در بر میگرفت
با تشکر از کمک دوستانه ی شما...بی نهایت سپاس گذارم...
حتماً جبران خواهم کرد....
بدرود

alonely_tree@yahoo.com

یک دنیا ممنون

متاسفم دوست عزیز، من به تازگی ویندوزم رو عوض کردم و فایل های آفلاین وبلاگ شما رو روی کامپیوترم ندارم...
با احترام، موفق باشید...

موزیک ستاره پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 18:57 http://www.musicsetare.tk

سلام زنده باشی .وبلاکت حرف نداره مثل همیشه

ممنون دوست خوبم٬ بازم بهم سر بزن...

المیرا و تنها پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 20:19 http://asemoun-hasty.blogsky.com

سلام.. خوب هستین... هنوز متن نوشتتون رو نخوندم ولی تو اولین فرصت می خونم و می دونم مثل همیشه قلم محکم و قویی دارین... مثل همیشه می گم خوش باشین و مهربون... هیچ وقت لبخند و مهربونی رو از یاد نبرید...

ممنون دوست من٬ شما هم مثل همیشه به من لطف داری٬ شاد باشی...

ستاره پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 20:56 http://http://terafikezehn.blogsky.com

سلام ممنونم که بهم سر زدی من دوروزه اسمشو عوض کردم اسم وبلاگ ترافیک ذهن بود و یعنی هست واسه همین اینقدر درهم و برهمه به بزرگی خودتون ببخشید بازم سر بزنید خوشحال می شم
قصه گوی قصه شهر سکوت رو تنها نذاری

بزرگواری٬ بازم بهت سر می زنم٬ از شما هم ممنون که بهم سر زدی...

نازنین پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 23:58 http://sokotvaeshgh.blogsky.com

مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی این پیامی است که از دوست به یار آمده است شاد باشید در این عید و در این سال جدید آرزویی است که از دوست به یار آمده است....


حقیقت همیشه با من و شماست .و انسان هیچگاه از حقیقت جدا نیست .اما ذهنیتی که ما از حقیقت داریم . دیواری بین ماو حقیقت بوجود آورده و مارا از آن دور میکند . ذهن خودرا تخلیه و پاک نمایید. آنگاه است که شما با حقیقت ارتباط خواهید داشت



گشاید اگر، آدمی چشم جان را

بهشتش شود بعدازآن خود فراهم

وگرنه چنین ، تا بود بنده خویش

ندارد بجزرنج و اندوه و ماتم


محمدعزیز:
انسان شبه خداست و تنها باشکستن واقعی خویشتن است که به عظمت بیکران خویش پی میبرد

سلام نارنین جان٬ مثل همیشه لطف کردی و من رو از کلام شیرینت بی بهره نذاشتی٬ همیشه سبز باشی دوست من...

شباهنگ* جمعه 19 فروردین 1384 ساعت 20:28 http://hamnafas.blogsky.com

سلام و یه درود بهاری خدمت شما بزرگوار!
ممنونم از حضور پر مهرتون در سرای همنفس
و اما اومدم با یه سبد پر از تبریک.
~*~*~*~*~*~*~*
تبریک سال نو: امیدوارم که سالی سرشار از سلامتی و سعادت و عشق و سپهری بودن پیش روی داشته باشید.
و تبریک برای عازم شدنتان به راه نو در سال نو. مطمئنم که موفق خواهید شد. چون کوله باری از تجربه به همراه دارید. مگه نه؟
پس بتاز بر اسب پیروزی تا قله های مقصود را فتح نمایی دوست من!
و اما تبریک برای خوشبخت بودنت. مگه غیر از اینه که هنوز یه دلی هست که تو خلوت آرومش به یادته . اگه گم بشی نگرانته. پس امید وار باش و صبور و پیوسته از سر چشمه عشق برای هدایتت کمک بخواه .
پاینده باشید و در پناه حضرت دوست

سلام به تو دوست خوبم٬ با کلام زیبای خودت فضای اینجا رو گلبارون کردی...

شباهنگ* جمعه 19 فروردین 1384 ساعت 20:31 http://hamnafas.blogsky.com

در ضمن: بدان که به تعداد داشته ها ، همیشه ناداشته هایی هم هست ، اما آنقدر نداشته هایت را نشمار که گمان کنی داشته ای برای شمارش نیست ...

این رو هم به خاطر می سپرم...

رز سفید شنبه 20 فروردین 1384 ساعت 01:57 http://www.ghoroobesiahpoosh.blogsky.com

سلامممممممممم....خوبی...دعا میکنم امسال حال و حوات عوض بشه...من هم به روزم....در پناه حق....یا علی...

ممنون٬ باشه بهت سر می زنم...

دلارام سه‌شنبه 16 اسفند 1384 ساعت 12:12

سلام
من این قسمت (عشق یا هوس)رو الان درست چند وقت مانده به سال ۸۵ خوندم
برام جالب بود .
امید وارم حالا عشقی رو که که به دنبالش بودیدو
پیدا کرده باشید.
مایلم از حال و هوای الانتون باخبرم کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد