عشق یا هوس

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

عشق یا هوس

جهت پیگیری مطالب به www.paeeez.ir مراجعه کنید.

چه جوابی باید بهش داد

محمدم، هستی من، وجود من، سلام. محمد جان این آخرین باری که برات نامه می فرستم، دیگه نمی تونم بیشتر از این خودم رو پیش تو کوچیک کنم، دیگه نمی خوام تحقیر بشم، می خوام برای آخرین بار التماست کنم، می خوام برای آخرین بار ازت بخوام که برگردی پیشم، محمدم اگه بخوای داد می زنم، بخوای فریاد می کشم که اشتباه کردم، اون قدر فریاد می زنم تا همهء دنیا بفهمه. محمدم یادت میاد روزای خوشی که با هم داشتیم، لحظه های قشنگ پرواز دو تا پروانه رو، لحظه هایی که کنار هم بودیم، شبایی که زیر نور ماه با هم قدم می زدیم، لحظه هایی که صدای نفس های همدیگه رو به آغوش می کشیدیم، یادته بوسه های عاشقنمون، وقتی که سرم رو میذاشتم روی شونت و برام حرفای قشنگ شقنگ می گفتی، یادته وقتی توی چشمای همدیگه نگاه می کردیم، یادته که توی اون لحظه با سکوتمون هزار تا حرف عاشقونه به هم می گفتیم. محمد با محبت و با احساسم چرا اینقدر سنگ دل شدی چرا اینقدر نسبت به من سرد شدی، محمدم حالا از همیشه تنهاتر هستم، چرا می خوای تنهایی عذابم بده، چرا برنمی گردی پیشم، محمد چرا جواب نامه هام رو نمیدی، چرا، چرا، چرا؟ دیگه خسته شدم از بس که التماست کردم، دیگه چی باید بهت بگم تا باورم کنی، چی باید بگم که بفهمی دوستت دارم، بفهمی عاشقانه می پرستمت، چی کار باید بکنم تا باور کنی پشیمونم، یه راهی جلو پام بذار که بتونم، برگردم پیشت، بتونیم با هم باشیم، اون لحظه های قشنگ رو تجربه کنیم، محمدم کمکم کن. محمدم شبا موقع خواب چشمام پر از اشک، شبا همش خواب تو رو می بینم، همیشه توی فکر تو هستم، نمی تونم یه لحظه فراموشت کنم، محمدم هیچکی برام مثل تو نمیشه، هیچکی مثل تو با صداقت و با محبت و با احساس نیست، محمدم با من باش، یه بار دیگه بهم فرصت بده، فرصت بده تا همهء اشتباهاتم رو جبران کنم، اجازه بده برات بمیرم تا باورم کنی، محمدم فقط یه بار دیگه بهم فرصت جبران بده. (15/11/1383)

دیگه واقعا" برات نامه نمی فرستم، دیگه می خوام فراموشت کنم، برای همیشه، دیگه ازت متنفرم، برای همیشهء همیشهء همیشه، حالا که می خوای عذاب بکشم، امیدوارم که حتی یه لحظه خوش هم  زندگیت نبینی. (19/11/1383)

نظرات 14 + ارسال نظر
نیوشای سخن شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 10:13 http://niushasokhan.blogsky.com

دوست خوب انقدر در بیان احساسم دچار هیجان شدم که فراموش کردم نام و نشانی کلبه‌ی کوچکم رو براتون به یادگار بزارم و بعد هم هر چه تلاش کردم در همون بخش امکانش میسر نشد. باز هم امیدوارم از صحبت‌هام دلگیر نباشید.

نیوشای سخن

نه برعکس٬ بیشتر از اون چیزی که فکرش و بکنی خوشحال شدم...

سهیل شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 10:16 http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی خیلی درد ناک بود . وب قشنگی داری عزیز فعلا بای

ممنون که بهم سر زدی سهیل جان...

نازنین شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 10:32 http://sokotvaeshgh.blogsky.com

سلام عزیز دل من خوندم نمی دونم چی باید بگم ولی در یک زمانهایی بین راه عشق وایمان واحساس بایستی عقل را انتخاب کرد و از خیلی چیزای دیگه هم گذشت سعی کن دوست من تعهد و مقدم بر تفاهم ندونی و همیشه ابتدا تفاهم رو در نظر بگیر وبعد در فکر مراحل بعدی باش بازم باهم صحبت می کنیم بعدا

آره٬ خیلی شدید به یه نفر محتاجم که یه حرفایی رو بهش بگم...

ترانه های عاشقانه شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 10:59 http://city0flove.blogsky.com

سلام زیبا بود و دردناک اما بدان زندگی همینه باید سخت و سوخت زیبایی زندگی در همینه موفق باشی به من هم سر بزن خوش حال میشم

آره عزیز منم همیشه سوختم و ساختم٬ چون چارهء دیگه ای نیست...

sahik شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 11:46 http://www.tabar.blogsky.com

دوست گرامی درود..من فکر می کنم گرچه معلوم است که این ماجرا هوس بوده و لیکن نویسنده را نباید کاملا نا امید کرد با این فرق که این بار رابطه را در حد یک دوستی ساده حفظ نمود...

درسته ولی به بعضی آدما نمیشه اطمینان کرد٬ خودت رو بذار جای من٬ آیا حاظر بودی برای سومین بار بهش اطمینان کنی؟

یاس شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 15:01 http://lovelyrose.blogsky.com

یادم میای یه روزایی بود ... نه خیلی دور ... یکی رو خیلی دوستش داشتم ... اصلا دنیا بود و ما دو تا ... وقتی تو چشای هم نگاه می کردیم اشکمون در می اومد ... اونقدر همدیگه رو دوست داشتیم که حد و حساب نداشت ... اونقدر دستای هم رو فشار می دادیم که قلبامون می خواست از تو سینه هامون در بیاد ... هیچ حرفی نداشتیم که به هم نگفته باشیم ... اما دنیا بهمون حسودی کرد ...
حالا فقط به یه نفر امید دارم که اون روزا رو برگردونه ...
هیچ آدمی اونقدر ثروتمند نیست که بتونه گذشتشو بازخرید کنه ...
اما یکی هست که می تونه گذشته رو باز آفرینی کنه ...

متاسفم که گذشتهء شما هم اینجوری شده. قصد نصیحت ندارم٬ اما مد نظر داشته باش این دنیا نبوده که به شما حسودی کرده و باعث شده اون دو تا دست عاشق که با محبت همدیگه رو می فشردن از هم جدا بشن٬ چرا من و شما همیشه میخوایم اشتباهات خودمون را پای دیگران و سرنوشت و کارای دنیا بندازیم٬ همیشه کارای خودمون که ایراد داره٬ گاهی اونقدر که باز آفرینی گذشته حتی در ذهن ما هم میسر نیست٬ به هر حال امیدوارم که به آرزوهات برسی و اون روزای قشنگ گذشتت تولدی دوباره پیدا کنه٬ همیشه امیدت به خدا باشه دوست من...

نازآفرین شنبه 8 اسفند 1383 ساعت 22:13 http://nazafarin.blogfa.com

گر خواهی جهان در کف اقبال تو باشد / خواهان کسی باش که خواهان تو باشد .

من خواهانش بودم٬ همیشه٬ ولی بارها و بارها ازش پشت پا خوردم...

نازنین یکشنبه 9 اسفند 1383 ساعت 10:33 http://sokotvaeshgh.blogsky.com

سلام عزیز خبری نشد ازت
از شعر ناز آفرین بفم میگه خواهان کسی باش که خواهان توباشه
عزیز تو از اول مسیرت اشتباه بوده تا سریام بری غلط می ره
بیشتر به اون شعر فکر کن منتظرتم خبرم کن

شاید نازآفرین میخواد بگه اون تو رو میخواد که اینجور نامه ای برات می نویسه٬‌ شاید هم میخواد بگه اگه تو رو میخواست تنهات نمی ذاشت٬ کسی رو بخواه که قلبا" تورو بخواد...

یاس یکشنبه 9 اسفند 1383 ساعت 11:14 http://lovelyrose.blogsky.com

ممنونم که نظر بالاییم رو خوندی و جواب هم دادی ...
حالا که دوباره نظرمو خوندم می بینم یه چیزایی کم گفتم ...
منظورم از تمام حرفایی که اون بالا زدم این بود که ما دو تا خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ...
منظورم از این که دنیا بهمون حسودی کرد این بود که من اشتباه کردم ... بالاخره منم بخشی از دنیام دیگه ...
اشتباه کردن هم بخشی از زندگیه ...
و بالاخره منم امیدوارم روزای خیلی خوبی داشته باشی ...

خیلی خوب شد که صحبتت رو کامل کردی٬ البته بازم میگم من اصلا" قصد نصیحت کردن نداشتم...

[ بدون نام ] دوشنبه 10 اسفند 1383 ساعت 00:59

من واقعا خستم از این بچه بازیات و دروغات از این دزد لیس بازیات واقعا کاش دلیله رفتنتو می فهمیدم و دلیله اینجوری اومدنتو

[ بدون نام ] دوشنبه 10 اسفند 1383 ساعت 01:00

منضورم دزد و پلیس بازی بود

اکبر گل پسر دوشنبه 10 اسفند 1383 ساعت 08:22

سلام در حال وبگردی بودم که به این وبلاگ قشنگ برخوردم٬ گفتم حالا که آمدم جواب سوالتون رو هم بدم٬ من فکر می کنم باید برگردید پیشش ٬ گناه داره تفلک ٬ ببین چقدر داره التماس میکنه. دوست من همیشه برای هر خطایی راه برگشت هست ٬ زیاد سخت نگیرید٬ آیا دلیل قانع کننده ای دارید که به کسی که میگه دوستتون داره و اینجوری التماستون می کنه پشت کنید؟ منتظر جوابتون هستم ٬ بازم بهتون سر میزنم ٬‌موفق باشید

آره عزیز٬ دلایلی دارم که حد اقل برای خودم قانع کننده هست٬ یعنی دقیقا" همون جوابی رو که مریم دادم٬ فردا می ذارم توی وبلاگ٬ خوشحال میشم بخونی و بازم نظر بدی٬ شاد باشی...

مریم چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 13:52

محمد جان برای چی همش نظر های منو پاک میکنی

آشــــول شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 05:16 http://ashool.blogsky.com

سلام... این نامه ها وارده بود یا ارساله؟ اینطوری که بوش میاد وارده بوده... خیلی متاسفم... برای خودتون سخت نبود؟ حیف نیست آدم یه کسی که دوسش داره رو تنها بذاره؟

آشول جان حیف من بودم که مدتها به پاش سوختم٬ تازه من دوستش داشتم٬ حالا دیگه خبری از دوست داشتن نیست٬ ممنونم که بهم سر زدی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد