خوشحال باش که دیگه روزای آخرمه، دارم نفسای آخرم رو می کشم، دارم از اینجا میرم، دارم می رم یه جایی که دیگه دستت بهم نمی رسه، جایی که دیگه اسیر چشمات نمی شم، جایی که دیگه فریب نمی خورم، اونجا تو هم فریب نمی خوره، یعنی کسی نمی تونه کسی رو فریب بده، اونجا کسی نمی تونه تظاهر به چیزی که نیست بکنه اونجا کسی پشت میز قضاوت نشسته که نمی تونیم بهش دروغ بگیم، یعنی هیچ کس نمی تونه بهش دروغ بگه، اونجا همه هستن، همه آدمای دنیا، اونجا همه می تونن با نگاهشون حرفای دل همدیگه رو بخونن اون وقته که تو از همه شرمنده تری و من از همه بی ادعاتر، پس با امید آن روز.
سلام...ممنون که سر زدین به کلبه ما...من اولین باری هست که میام اینجا... انگار قبلا عباد اومده بود..خوش باشین و مهربون
سلام
خسته نباشی
ببخشید که این حرف رو میزنم
فقط واسه اینه که بیننده هات زیاد شه
شرمنده ولی مطالبت آشنا به نظر میرسه
سعی کن اینطور نباشه
سلام سعید جان٬ ممنون که بهم سر زدی...
اگر منظورت رو صراحا" عنوان کنی و واضح توضیح بدی و بگی که دقیقا منظورت چیه مطمئن باش ناراحت که نمیشم خوشحال هم میشم٬ پس منتظرت هستم...
مرسی سر زدی وبلاگت خیلی خوب بود
دوست خوبم چرا تو کلامت غمه؟
سوال جالبی پرسیدی٬ جدا" دوست داری بدونی که چرا؟
آره دوست د ارم که پرسیدم... مگه میشه آدم چیزی رو که دوست ندارم بپرسه؟
یاسمن جان قصه غصه من و راه اندازی وبلاگ و غمگین نوشتن مطالبم طولانی٬ اما دلیل اصلیش یه ایمیل بود٬ اگه دوست داشتی شنبه یه سر بهم بزن شاید متن ایمیل و گذاشتم توی وبلاگم٬ بازم ممنون که بهم سر زدی...
سلام بی آشیانه عزیز . به راستی در آن روز میعاد ما چگونه خواهیم بود؟!یا حق
سلام
دمت گرم ای ول خیلی قشنگ مینویسی . از مطالب وبلاگ واقعا استفاده کردم .مطالبت من را یاد فوت پدرم انداخت.
امیدوارم غمی که به دل داری پایدار نمونه .
به هر حال امیدوارم به کلبه ما سری هم بزنی
فوت پدرت رو بهت تسلیت میگم دوست عزیز٬ حتما" بهت سر می زنم٬ ممنون که سر افرازم کردی٬ موفق باشی...