دستت را به من بسپار تا گرمی آن وجودم را پر کند...
گوشَت را به من بسپار تا زمزمه عشق را در آن جاری کنم...
شانه ات را به من بسپار تا آن را تکیه گاه تنهایی کنم...
قلبت را به من بسپار تا آن را در هاله ای از نور نگهداری کنم...
صدایت را به من بسپار تا مهربانیت را تدریس کنم...
چشمهایت را به من بسپار تا گذرگاه عشق را در آن پیدا کنم...
جسمت را به من بسپار تا دمادم آن را گلباران کنم...
همه را به من بسپار تا معنی خواستن را بیاموزم...
تا یاد بگیرم چگونه تو را بپرسم...
تا چگونه با وجود تو در حضور عشق خود را بازیابم ای کاشف عشق...
فرستنده: سارا
سلام محمد جان - وبلاگت واقعا قشنگ شده. امیدوارم حالا حالا ها ادامه بدی.
موفق باشی...همیشه، همه جا!
سلام...!
به به !! احسنت!...
...
...
موفق باشید!
سلام اقا محمد گل بی مرام خیلی بی مرامی دیگه به ما سر نمی زنی باشه من فقط سر میزنم
سال نوت هم مبارک باشه
محمد جان سلام اولن ببخشید که نگفته بودم مطلب فوق از تو بوده ثانیا می بینم که خانم بچه ها نظر دادن بیا تو رو به لیلی و مجنون قسمت میدم حالا که میخواد باهات باشه با اون باش از طرف داداش کوچیک محمد
بازهم ببخشید لحظه ای با اون باش محمد من منتظر جواب هستم
سلام خوبی محمد جون
اولن بله من عاشق شدم چون از بچگی دوست داشتم عشق رو تجربه کنم و برات بگم الان نزدیک ۳ ماه که باهام سر هیچ چیز بدون دلیل بهم زده و با یکی دیگست ولی سرش به سنگ میخوده به حر حال اره من از ۲۵اردیبهشت عاشق شدم عاشق اون بخوام بگم چطوری همدیگر رو می پرستیدیم مجنون باید لنگ بندازه دوما اره خوردم بد جور هم خوردم از کسی که اون ر و از چشم هام بیشتر دوست داشتم و دارم بله زار زار گریه هم کردم و توی خودم شکستم اره همه فقط می گفتن ولش کن این نشد یکی دیگه ولی من به خودش هم گفتم یا اون یا هیچکس
ولی تو جواب منو ندادی چرا نمی خوای با اون باشی
یک عاشق از سوی عشقش هم چیز دو می تونه قبول کنه حتی خیانت بله
اگه خواستی به ای دیم پی ام بده
من منتظرم اقا محمد گل
زیبا بود ...